بلندگو را به دست گرفت و گفت: سینمای ما در ژانر وحشت به جایی نرسیده، چون ادبیات ما در این حوزه چندان غنی نیست. یکی از ملکوت بهرام صادقی نام برد. یکی از بوف کور صادق هدایت یاد کرد و دیگری از شبنشینی باشکوه غلامحسین ساعدی. شاید به صرف چند کتاب نتوان برای ادبیات این حوزهمان، غِنا و پیشینه قائل شد. اما به پشتوانۀ افسانه و اسطورههای قدیمیمان که میشود؛ چون تا بوده جن و پری و دیو داشتهایم:
- جنهایی که سم داشتهاند و در حمامها و دالانها جولان میدادهاند.
- سیاهگالشی که کابوس شکارچیان و آسیبزنندگان به محیط زیست بوده و اگر الان بود آب و برقمان به خنسی نمیخورد.
- هیولای پاگندهای که هنوز مازندرانیها ردوپاهای عجیبوغریبش را این طرف و آن طرف میبینند.
- یا جنوپریهایی است که باد با خود میآورد تا انسانها را تسخیر کنند و اهل جنوب برای دورکردنشان مرسم زار برگزار میکنند.
شاید پرسش درست این بود که چرا نتوانستهایم این افسانهها و موجودات خود را بسط و گسترش دهیم؛ مثل زامبیها و خونآشامهای این خارجکیها. ما هم اگر بهشان میچسبیدیم، احتمالا الان داشتیم این پاگندهمان را با آلِ بچهدوست شیپ میکردیم. یا یکی را فرودو وار میفرستادیم توک دماوند که دوالپای موذی را سرنگون کند.
به نظرم موضوع به تفاوت بین هیجان ترس و اضطراب روان برمیگردد. در فیلمها و داستانهای ترسناک خارجی ترس بیشتر حکم هیجان را دارد و جدا از زندگی روزمرۀ مردم پیش میرود. همیشه هم یک قهرمانی آن وسطمسطها هست که عامل وحشتزا را نابود کند.
اما داستانهای ما یکجور فشار روانی و اضطراب با خود به همراه دارند. چون همچنان در حافظۀ جمعی ما زندهاند؛ مادران ما دعا و آیهای در پارچۀ سبز میپیچیدند و به قنداق نوزاد سنجاق میکردند تا آل نبردشان. خودمان جغله که بودهایم مدام از اجنهها داستان شنیدهایم. و هنوز هم عدهای در جایجای کشورمان بهویژه در شهرهای مذهبی باورمندانه پی آینهبینی و دعانویسی هستند.
بگذارید مثالی بارزتر بزنم؛ داستان دروازۀ مردگان که از قضا برای نوجوانان است، برای القای وحشت از صاحب عمارتی میگوید که آدمها را زندهزنده لای جرز دیوارها دفن میکرده. دیوارهای خانه قبرستانی عمودی هستند و حالا از آنها صدای فریاد و خراشیدگی سطح شنیده میشود. این موضوع بیش از آنکه هیجان ترس بسازد یک فشار روانی سنگین به مخاطب وارد میکند؛ یک جور دلفشردگی و التهاب درونی از خشونتی که رخ داده.
حرفم این است که ما هنوز از این افسانهها و عوامل ترسزای خود عبور نکردهایم و وقتی نتوانستهایم از آنها فاصله بگیریم، ممکن است به لحاظ روانی تابشان را نداشته باشیم. برای همین است که نویسندههای جوان یا همین فیلمهای انگشتشماری که در ژانر وحشت ساخته میشوند، از عناصر فیلمهای هالیوودی وام میگیرند یا روایتشان را به دنیای فانتزی میبرند. این وامگیری به خودی خود بد نیست اما چون از دل فرهنگ ایران نجوشیده، گاهی لباس بدقوارهای میشود به تن داستان ایرانیشان.
به نظرم ملکوت تا حد زیادی توانسته به این افسانههای کهنه یک ساختار روایی تازه بدهد. و اگر این مسیر ادامه پیدا میکرد، شاید ما هم به کاراکترها و روایتهای وحشتناکِ جذابی میرسیدیم و در ژانر وحشت فیلم میفرستادیم به جشنوارۀ کن.
البته حق دارید بگویید: «جعفر ول کن!» در این شرایط روانی که برایمان ساختهاند، همین یک قلممان کم است بهخدا.