دربارۀ من

من به مثابه یک میمون پرنده

مفهوم شاخه‌به‌شاخه‌شدن را به‌گمانم از من گرفته باشند. گاهی می‌خیالم در زندگی پیشین خود پرنده‌ای بوده‌ام که مدام از این‌سر به آن‌سر می‌پریده. بعد هم همه دست‌ و تشویق‌ و به‌به و چه‌چه که یاللعجب! وه چه سری، چه دمی، عجب پروازی. خب، اگر شما بودید باد نمی‌کردید؟ حتمی من هم آن‌موقع هوا برم داشته؛ حالا که پرنده‌ام و این همه بی‌نظیر، اگر آدم باشم چه می‌شوم؟ این بوده که بی‌معطلی خیز برداشته‌ام به سمت زمین.

خانواده و فک‌وفامیل در کودکی به اشتباه میمون فرضم می‌کردند؛ آنقدر که از هر درختی بالا می‌رفتم و با بچه‌های فامیل برای فتح سرعتی بالاترین شاخه، مسابقه می‌دادم. هنوز هم اگر در دل طبیعت، کسی پایه‌ام باشد، قید آبروداری و سن‌وسال و کلاس و از این‌دست حفظ ظاهرها را می‌زنم و آویزان شاخه‌ها می‌شوم.

از درخت و طبیعت که بیاییم بیرون، در زندگی شخصی‌ام هم همین هستم. هر مهارت، سرگرمی و ترندی، به آنی عاشقم می‌کند و باید ته‌‌وتوی آن را در بیاورم؛ دره‌‌نوردی، راهنمای گردشگری، اسب‌سواری، مکرومه‌بافی، بازیگری تئاتر و چه‌وچه. هر روز نقشه و هدفی دارم و هر بار بقیه در نقطه‌ای جدید رؤیت‌ام می‌کنند. با این حال، اعتراف می‌کنم که چند سالی‌ست عجیب پاگیر نویسندگی شده‌ام و همه را انگشت‌به‌دهان گذاشته‌ام. آخر هر گوشه از این دنیای بزرگ، چیزی برای کشف‌شدن دارد و خلاقیتی برای حیرت‌زده‌شدن. واژه‌ها هستند که ذهنم را خالی می‌کنند و گره‌ام می‌زنند به ایده‌ها، به قصه‌ها، به کسب‌وکارها، به آدم‌ها و به زندگی.

اگر بخواهم صادق باشم هنوز نمی‌دانم تصمیمم برای به زمین‌آمدن درست بوده یا نه. اما بی‌صبرانه منتظرم که برگردم و برای‌شان از تجربه‌هایم بگویم، از کشف‌ها، لذت‌ها، غم‌ها، بی‌عدالتی‌ها و شگفتی‌هایی که دیده‌ام. و آرزو دارم آن روز، سوغاتی ارزشمند در دست داشته باشم از جنس دستاوردهای شخصی خودم. در اینجا از داستان این مسیرم می‌گویم؛ از دیده‌ها، شنیده‌ها و تجربه‌هایش. باشد که شما را هم به کشف‌های تازه‌ای برساند. خدا را چه دیدید شاید هم یکهو هم‌نورد از آب درآمدیم.

                                                                                                                                                                                         سپاس برای همراهی پرمهرتان